اعتراف های خنده دار پسرها

close
آخرین مطالب
  • هاست وردپرس تحویل آنی
  • فود کده
  • آرشیو

    پیوندهای روزانه

    پربازدید ترین مطالب سایت

    • ترول های خوشمزه
    • آیا تاکنون به فاک رفته اید!
    • نوشته ی طنز درباره ی تفاوت توالت ایرانی با فرنگی
    • ﻣﺎﺭﮐﻮﭘﻠﻮ
    • تفاوت دختر و پسرا در مدرسه
    • جوک دانشجویی !!
    • سمندون...
    • عکس نوشته ها و مطالب طنز و خنده دار اگه نامزد داشتم
    • ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ پراید
    • مارمولکا
    اعتراف های خنده دار پسرها



    بزرگترین وبلاگ جوک و مطالب خنده دار*

    اعتراف می کنم پسر همسایمون دوتا سی دی از ویدیوکلوپ برداشته بود. گفتم که بده من هم ببینم. اون هم گفت به شرط اینکه یه سی دی جدید بدی. من هم که هیچی نداشتم رو یه سی دی الکی نوشتم کشتی رانی در کوهستان و بهش گفتم این فیلم رو هیچ جا ندارن. خیلی خوبه! خلاصه خیلی تعریف کردم اون دوتا سی دی رو ازش گرفتم ...
    * چند شب قبل خواب دیدم از کنار فلکه شهرداری با موتور یه تیکه خلاف رفتم تا به اون طرف رسیدم از شانس بد ما دیدم پلیس ها وایسادن میگن ایست ایست! ما هم همون وسط خیابون وایسادیم. حالا مونده بودیم یه دنده بزنیم فرار کنیم یا موتور رو بدیم تحویل شون! خواستم فرار کنم دیدم به سربازه گفت شلیک کن!!! خلاصه آخرش موتور رو گرفتن. حالا حتما میگین این چه ربطی به اعتراف کردن داره؟ آخه بعد از این خواب بدون اینکه حواسم باشه همه این ها یه خواب بوده، نیم ساعتی رو تخت داشتم فکر می کردم که حالا جریمه و دردسر آزاد کردن موتور به کنار، فردا با چی برم دانشگاه؟!
    * اعتراف می کنم یه بار توی ویندوز 98 دستم خورد چند تا شورت کات پاک شد. بلد نبودم چیکار کنم. دل چرکی شدم ویندوزو پاک کردم دوباره نصب کردم!
    * اعتراف می کنم یکی از سوالات دوران کودکی من این بود که تو جاده چرا ما هر چی از ماشین ها سبقت می گیریم، اول نمی شیم...
    * اعتراف می کنم تو بچگی هام یه بار بابا و مامان من دعوا کردن، من هم رفتم یه عالمه حشره کش زدم به خودم که بمیرم ... وصیت نامه هم نوشتم تازه، توش حلالشون کردم که عذاب وجدان بگیرن!
    * اعتراف می کنم که بچه بودم یه کارتون نشون می داد که مورچه زیره فیله یه سوزن می زاره و فیله میره هوا. منم زیر یه بنده خدایی سوزن گذاشتم که بره هوا، جیغ زد ولی متاسفانه نرفت هوا!
    * اعتراف می کنم دو هفته قبل داشتم می رفتم جلسه، خیلی عجله داشتم، بهترین کت و شلوارم رو پوشیده بودم. باورتون نمی شه، وقتی از جلسه برگشتم خونه و درست دم در بود که فهمیدم همه این مدت با دمپایی بودم!
    * اعتراف می کنم یه بار داشتم پشت سر یه بنده خدایی حرف می زدم توی یه جمعی، خیلی از دستش عصبانی بودم. یه کم هم غیرمنصفانه و البته بی ادبانه حرف زدم. وقتی حرفم تموم شد یکی از بچه ها گفت: دیگه چیزی نمیخوای بهش بگی! گفتم: چرا، هر چی به او عوضی بگم حقشه اما همین بسشه، چطور مگه؟ گفت: چون هفته قبل اومده خواستگاری خواهرم و عقد کردن. الان تقریبا هر شب می بینمش، گفتم پیغامی داری بهش برسونم...

    مشاهده پست مشابه : نارگل چت | چت روم نازگل چت چت,نارگل چت لاینwww.nargolchat.ir

    نویسنده:

    تاریخ: يکشنبه 7 تير 1394 ساعت: 10:31

    تعداد بازديد : 131

    به این پست رای دهید:

    • 1
    • 2
    • 3
    • 4
    • 5

    بخش نظرات این مطلب


    ليست صفحات

    تعداد صفحات : 43

    آمار

    آمار مطالب آمار مطالب
    کل مطالب : 437
    کل نظرات : 0
    آمار کاربران آمار کاربران
    افراد آنلاین : 1
    تعداد اعضا : 0
    آمار بازدید آمار بازدید
    بازدید امروز : 714
    بازدید دیروز : 29
    ورودی امروز گوگل : 0
    ورودی گوگل دیروز : 0
    بازدید هفته : 715
    بازدید ماه : 1755
    بازدید سال : 19420
    بازدید کلی : 72185
    اطلاعات شما اطلاعات شما
    آی پی : 216.73.216.25
    مرورگر : Unknown AppleWebKit
    سیستم عامل : Search Bot
    امروز : دوشنبه 1 دی 1404

    درباره ما

    ورود کاربران

    نام کاربری :
    رمز عبور :

    رمز عبور را فراموش کردم ؟

    آخرین نظرات کاربران

    امکانات جانبی